اول که میخواستم TED رو به کسی معرفی کنم، دنبال یه سخنرانیش میگشتم تا به طرف نشون بدم. واقعا خیلی سخته از بین این همه سخنرانی، یه سخنرانی رو انتخاب کنی که هم احتمال دوست داشتنش زیاد باشه، هم اینکه به عنوان نمایندهی یه عالمه سخنرانی دیگه، بتونه حق مطلب رو ادا کنه. این شد که بعد یه مدت تصمیم گرفتم این سخنرانی تیم اوربان که تو این پست میخوام دربارهش صحبت کنم رو انتخاب کنم. خب طبیعیه که وقتی میخواستم به کسی نشونش بدم، خودمم میشستم کنارش و برای بار nام میدیدمش. اول هم که میخواستم تدبینی رو توی وبلاگم شروع کنم، همین سخنرانی گزینهی اولم بود ولی خب توی همون پست گفتم که نمیدونم چی شد که این سعادت نصیب سث گادین شد :).
خب طبق معمول اول باید ویدئوش رو ببینیم. اگه میخواید ویدئو رو با زیرنویس فارسی دانلود کنید، اینجا کلیک کنید. اگرم نمیدونید TED چیه اینجا رو ببینید.
قبل از اینکه بریم سراغ موضوع اصلی سخنرانی، یه نکتهی مهمتر هست که به نظرم اینجا میتونم یه اشارهی کوچیک بهش بکنم. اگه بخوام خلاصه بگم، این سخنرانی، خفنترین و بهترین سخنرانیای بوده که تا حالا دیدم و یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که یه روز بتونم یه ارائه یا سخنرانی توی این سطح داشته باشم. به هرجای این سخنرانی نگاه کنیم یه عالمه چیز عجیب میتونیم توش ببینیم. از غافلگیریهاش، تا داستانهایی که تعریف میکنه و سادهسازیهایی که انجام میده. فکر کنم تیم اوربان، Made to Stick رو خیلی دقیق خونده بوده :دی. بعدا شاید توی همین وبلاگ یه بار چکلیست SUCCES رو با این سخنرانیه یه انطباقی دادم. بگذریم. مجموعا اینکه خیلی خفنه سخنرانیش. راستی خود تیم توی وبلاگش داستان سخنرانیش رو تعریف کرده. بعدا که بیشتر خواستم دربارهی سخنرانی و این حرفها (که خودمم بلد نیستم و دارم تمرینش میکنم) بنویسم شاید یه قسمتی از اون مطلبشم ترجمه کردم. ولی حالا بد نیست تا اون موقع خودتون اینجا یه نگاهی بهش بندازید.
شاهبیت سخنرانی
این قسمت هم برای یادآوری نکات اصلی که میخوام دربارهش صحبت کنمه و هم یه خلاصه برای اونهایی که ویدئو رو ندیدن احیانا.
اصل داستان اینه که چی میشه که ما اهمالکار میشیم؟ یعنی همون چیزی که یونانیها بهش آکراسیا میگفتن و احتمالا هنوزم میگن.
رفتار من همیشه باعث تعجب آدمهای دور و برم شده که «زیر کار در رو» نیستن، و میخواستم برای آدمهایی که «از زیر کار در نمیرن» توضیح بدم که در مغز «از زیر کار در رو»ها چه اتفاقی میافته و ما چرا اینجوری هستیم. من یک فرضیه دارم که مغز افراد از «زیر کار در رو» در واقع فرق می کنه با مغز آدمهای دیگه.
بعدش تیم اوربان یه حرکت خلاقانه میزنه. توماس شلینگ یه اصطلاحی به نام «خویشتنِ متفرق» یا انگلیسیش «the divided self» رو استفاده میکنه که تیم اوربان با همون مِیمونه و بقیهی دارودستهش توضیحش میده. هی دلم میخواد ازش تعریف کنم که چقدر حرکت باحالی زده تو این قضیه.
… یه فرقی هست. توی هر دو مغز یک تصمیمگیرندهی منطقی وجود داره، اما مغز «زیر کار در رو» یک میمون «لذت فوری» هم داره.
پس تصمیمگیرندهی منطقی یک تصمیم منطقی میگیره تا کار سازنده بکنه، اما میمونه این برنامه رو دوست نداره، و کنترل فرمون رو به دست میگیره و میگه: «حالا بیا کل صفحهی ویکیپدیا مربوط به رسوایی نانسی کریگان/تونیا هاردینگ رو بخونیم، چون الان این موضوع یادم اومد :/».بعدش میریم سراغ یخچال، تا ببینیم چیز جدیدی از ۱۰ دقیقه پیش اضافه شده. و بعدش، میریم سراغ گرداب یوتیوب که با فیلمهای ریچارد فاینمن در مورد آهنربا شروع میشه و خیلی خیلی وقت بعد با تماشای مصاحبههای مامان جاستین بیبر تموم میشه:/ .
توی ادامه سروکلهی «هیولای ترس» توی داستان پیدا میشه. هیولایی که موقع آخرین فرصتها بیدار میشه تا به دادمون برسه. خیالمون راحته که دیگه به جای میمونه فرمون رو دست میگیره اما از طرفی مشکل وقتی پیش میاد که ما ددلاینی نداشته باشیم تا بتونیم «هیولای ترس»مون رو بیدار کنیم.
بعضی های شما هم ممکنه روابط خوبی با مهلت ها داشته باشد، اما یادتون باشه: «موذیانهترین کلک میمون وقتیه که مهلتی وجود نداره.»
آکراسیا چیه؟
چی میشه که کاری که دوست داریم و میدونیم که بهتره انجامش بدیم رو انجام نمیدیم؟ یونانیها به این قضیه میگفتن آکراسیا. آکراسیا یه جور ضعف ارادهس. میدونیم چی صلاحمونه و میدونیم که باید براش اقدام کنیم، اما یه سری لذت فوری هست که نمیذاره واسه هدفهای بلندمدتتر کاری انجام بدیم. به زبون دیگه یه فاصلهی زیاد زمانی بین تصمیم و عمل ما میفته. هرچقدر تیم اوربان این مفهوم رو خوب و ساده توضیح داد من دارم افتضاح توضیح میدم :).
یه آمار هست که میگه بین سال ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۲، درصد افرادی که آکراسیا دارن ۴ برابر شده. احتمالا اگه الان آمار بگیرن، عددها خیلی فاجعهتر شده. شاید بشه اینجوری بهش نگاه کرد که لذت فوری واسه ما در دسترستره. ویکتور هوگو میتونست با قایم کردن لباسهاش توی کمد، نذاره از اتاق بره بیرون تا بچسبه به کارش. اما ما الان باید تلویزیون و موبایل و یه عالمه وسیلهی دیگه رو هم از دست خودمون قایم کنیم. احتمالا بعد از چند دقیقه دوباره مجبور میشیم بریم سراغشون. مگه من میتونستم واسه نوشتن این پست از چیزی غیر از لپتاپم استفاده کنم؟ پس طبیعیه که ۲ هفته واسه شروع نوشتن زور زدم! الان به نظر بزرگترین چاه «لذت فوری»، «شبکههای اجتماعی» و «پیامرسانها»ن. به خاطر همینه که خیلی وقتها توش غرق میشیم و نمیرسیم کارهای مهمترمون رو انجام بدیم.
اما آکراسیا کلا ممکنه چیز بدی نباشه. خیلی از ما عادت کردیم که خیلی کارها رو عجلهای انجام بدیم. معمولا اون لحظههای آخر به خاطر استرسی که میگیریم، عملکردمون خیلی بهتر میشه. به خاطر همین بعد از یه مدت حتی ممکنه اعتیاد به آکراسیا پیدا کنیم. این اعتیاده وقتی خطرناک میشه که کارمون با آکراسیا راه بیفته یا نتیجهی خوبی ازش بگیریم. معمولا ماهایی که چندتا امتحان رو شبِ امتحانی میخونیم و نمرهی خوب میگیریم، هیچوقت نمیتونیم این عادت رو ترک کنیم. به خاطر همین خیلی وقتها مجبوریم استرسهای شدیدی رو تحمل کنیم که بعد یه مدت واقعا اعصاب خردکن میشن.
چرا آکراسیا میاد سراغمون؟
یه گروه پژوهشی، از آدمها یه تست گرفتن. اول ازشون پرسیدن که ترجیح میدن همین الان ۱۰۰ دلار بگیرن یا اینکه فردا ۱۱۰ دلار. اکثر افراد ۱۰۰ دلار امروز رو انتخاب کردن. بعدش پرسیدن که دوست دارن یه ماه دیگه ۱۰۰ دلار بگیرن یا یه ماه و یه روز دیگه ۱۱۰تا. این دفعه عجیب بود که درصد بیشتری ۱۱۰ دلار رو انتخاب کردن. توی هر دو تا سوال قضیه این بود که یه روز بیشتر باید صبر میکردن و بابتش ۱۰ دلار بیشتر میگرفتن. اما عجیبه که توی سوال دوم نتیجه فرق کرد.
احتمالا یکی از دلیلهای اصلی آکراسیا اینه که ما وقتی دربارهی آینده فکر میکنیم، تصمیمهای ایدهآلتر و معقولانهتری میگیریم. اما وقتی قراره توی کوتاهمدت موضوعی رو قضاوت کنیم، یه دفعه واکنشمون تغییر میکنه. احتمالا هممون توی مدرسه برای تابستونمون یه عالمه برنامه میچیدیم اما وقتی تابستون میرسید دیگه بیخیالشون میشدیم. یعنی خودِ کوتاهمدت ما راضی نمیشه کارهایی که خودِ بلندمدت ما قبلا تصمیم رو گرفته انجام بده. البته از اونور مشکل از خودِ بلندمدت ما هم هست. اون هم به اندازهی کافی نمیتونه شرایط رو پیشبینی کنه و زیادی ایدهآل برنامه میچینه. به خاطر همین این دعوائه بینشون پیش میاد.
آکراسیا دلیلهای دیگهای هم میتونه داشته باشه. مثلا یکیش کمالگراییه. وقتی میخواستم نوشتن این پست رو شروع کنم یه عالمه تب توی مرورگرم باز بود که باید زیر و روشون میکردم، ازشون خلاصه در میاوردم و یادداشت میکردم تا بلکه تهش یه چیز بدردبخور ازشون در بیاد. به خاطر همین یه مدت مدیدی اون تبها باز مونده بود. تهش به خودم گفتم لعنتی لازم نیست هرچی توی اینترنت دربارهی آکراسیا هست رو بنویسی. اصلا مخاطب هم مگه چقدر وقت داره که هم سخنرانی رو ببینه هم متن تو رو بخونه؟ این شد که یکم شلتر شدم واسه نوشتن.
آکراسیا خوبم هست؟
ما وقتی آکراسیا میگیریم، چه کارهایی رو انجام میدیم؟ هرکاری! اصلا برای مغزمون فرقی نمیکنه که کار دوم چیه. فقط مهمه که الان بتونه از کار اول فرار کنه. البته اگه فرصتش باشه از کارِ دوم هم فرار میکنه به کارِ سوم ولی خب تا همینجاشم بد نیست. واسه مغزمون مهم نیست که کار دوم چقدر کار جذاب و مفرحیه یا اینکه قبلا دربارهش چی فکر میکردیم. همین که ما رو از شر کار اصلی نجات بده واسهش غنیمته.
این خودش میتونه یه نکتهی مثبت واسه ما باشه. از زیر یه کار اصلی و مهم در بریم اما حداقل یه کار یه کم کوچیکتر رو انجام بدیم. مثلا محمدرضا شعبانعلی آخرِ پستی که دربارهی آکراسیا نوشته میگه: «اجازه بدهید من هم به عنوان نویسنده این متن، اعتراف کنم که این متن را در شرایطی نوشتم که باید متن صحبتهای خودم را برای رادیو آماده میکردم و برای فرار از آن وظیفه قطعی، از مطرح کردن این حرفها برای شما به عنوان یک ابزار استفاده کردم…»
چه کنیم؟
آخر ویدئو ممکنه به این فکر کنیم که خب؟ تکلیف چیه؟ حالا که خندهها و شوخیهای تیم اوربان تموم شد، چیکار کنیم که از این گرفتاریمون فرار کنیم. چرا تیم اوربان بقیهشو نگفت که قراره واسه این مشکل چه خاکی به سرمون بریزیم. اولش میشه اینجوری توجیه کرد که خب شاید همینقدر هدفش بود و نمیخواست بیشتر بگه. یا شایدم اصلا راه حل واضح و کاملی براش وجود نداره که بخواد توضیح بده. یا حتی قبلش فرصت این رو نداشته که به راه حلهاش فکر کنه.
اینی که میگم بعید نیست. یعنی واقعا ممکنه فرصت کم اورده باشه. چون هم توی سخنرانی و هم توی وبلاگش توضیح میده که واسهی همین سخنرانی هم «اهمالکاری» یا همون «آکراسیا» اومده سراغش. جالبه که تقریبا هرکس میخواسته دربارهی آکراسیا چیزی بنویسه یا حرفی بزنه، خودش بعدا اعتراف کرده که اسیر آکراسیا شده. از فیلسوفها و دانشمندهای بزرگ گرفته تا جیمز سوروویاکی و محمدرضا شعبانعلی و حتی خود من :). کلا موضوع عجیبیه.
بذارید سعی کنیم آکراسیا رو از دید آکراسیا ببینیم. من یه موجودیم که آکراسیا دارم و میدونم که باید ترکش کنم. این ترک کردن ددلاین داره؟ نه! پس بدبخت شدم. خود آکراسیا باعث میشه من تا آخر عمرم نتونم آکراسیا رو ترک کنم. حقیقتا شرایط بغرنجیه.
اما واقعا ناامید شیم؟ طبیعیه که نه. بذارید یه چندتا راه حل رو مرور کنیم.
فشار بیرونی
یه راه حل معروفش اینه که اگه از تو نمیتونیم خودمون رو کنترل کنیم، کمک کنیم از بیرون این اتفاق برامون بیفته. یه نوع فشار بیرونی میتونه همون ددلاینها باشه. یا مثلا وقتی قرار باشه یه کاری رو تیمی انجام بدیم، چون خودمون رو نسبت به تیم متعهد میدونیم، احتمالا آکراسیا رو راحتتر پس میزنیم. این که یه کم مانع بیشتری تا لذتهای فوری داشته باشیم، باعث میشه دیگه اونها هم لذت چندانی برامون نداشته باشن. اگه برای هر بار چک کردن اینستاگرام مجبور باشیم از اول دانلود و نصبش کنیم، طبیعیه که دیگه وقت کمتری ازمون میگیره.
جوگیری
جوگیری خیلی وقتها دوای درد کمالطلبیه. وقتی کمالطلبی داره جلوی شروع کارهامون رو میگیره، باید یه دفعه خودمون رو جوگیر کنیم و شیرجه بزنیم تو کار. بعضی وقتها کار که شروع میشه دیگه زور آکراسیا هم کم میشه. قبلا گفتم که ۳ ماه با خودم درگیر بودم که وبلاگنویسی رو شروع کنم ولی یه تصمیم جوگیرانه توی اتوبوس تهران-قم باعث شد در عرض ۲ روز اولین پستم رو بنویسم.
گول زدن خودمون :/
چرا دوست داریم کار رو عقب بندازیم؟ احتمالا چون برامون سخته. پس اگه سعی کنیم کار رو برای خودمون راحتتر توضیح بدیم یه قسمت خوبی از راه رو رفتیم. راه سادهش اینه که کار رو کوچیک کوچیک کنیم تا ذهنمون فکر کنه داره کار کوچیکتری رو انجام میده. اینجوری دیگه مجبور نیست به شکوندن شاخ غول فکر کنه. حتی میتونیم اولش به مغزمون بگیم که اصلا نگران نباش. فقط قراره ۵۰۰-۶۰۰ تا کلمه باشه اما یه دفعه وسط نوشتن پست ببینم ۲۰۰۰ تا شده. این کاریه که احتمالا خیلی وقتها کردیم. البته بستگی داره که اون کار اصلیه چقدر بتونه برامون جذاب باشه تا بچسبیم بهش.
از طرفی میگن آکراسیا بیشتر وقتی به وجود میاد که باید به یه مفهوم انتزاعی فکر کنیم یا کاری رو انجام بدیم که واسمون مبهمه. یه سری تحقیق نشون داده که اگه این جور مواقع به یه کار عملی و عینی (حتی بیربط) فکر کنیم، آکراسیا ضعیفتر میشه. مثلا اگه واسه شروع پروژهی دانشگاهیمون آکراسیا گرفتیم، به مراحل پخت قرمه سبزی فکر کنیم :/. حقیقتا نمیدونم چقدر این کار جواب میده ولی خب تحقیقه بالاخره.
تقویت اراده
خب همون قبل هم گفتم خود آکراسیا، نمیذاره که ما آکراسیا رو ترک کنیم. پس عجیب نیست که همین الان بگم تمام راه حلهای بالا و احتمالا خیلی از راه حلهای دیگه در نهایت نمیتونن توی بلندمدت جواب مسئلهی ما باشن. اما یه چیزی هست که یه کم ریشهایتر میتونه جلوی آکراسیا رو بگیره و اون هم ارادهس. خودمم دقیقا نمیدونم چجوری میشه اراده رو تقویت کرد. بعضیها آکراسیا رو «ضعف اراده» میدونن پس اگه مشکل اراده حل بشه، آکراسیا هم حل میشه. پس هرچی زودتر باید دنبال راهش بگردیم و شروع کنیم به تقویتش. البته اگه آکراسیا بذاره :).
خیلی دوست دارم یه عالمه دیگه کش بدم این پست رو ولی میترسم هیچوقت دستم روی Publish نره. پس همینجا تمومش میکنم :).